Summary: Persian version of “Center-Periphery Dynamics in the Woman Life Freedom Uprising” https://imhojournal.org/articles/center-periphery-dynamics-in-the-woman-life-freedom-uprising/ — Editors
مقدمه:
روایتهای غالب از جنبش زنان ایران اغلب ناسیونالیستی، همگنساز، تقلیلگرا، نخبهگرایانه و طبقاتی بودهاند، به نحوی که تلاقی اتنیک-ملیت با جنسیت در آنها نادیده گرفته شده است. این متن تلاش میکند مبارزه زنان حاشیه در قیام ژینا و مازاد آن نسبت به مرکز را مورد بحث قرار دهد. بیش از آنکه ادعای پاسخگویی داشته باشد، هدف این یادداشت «طرح مسئله» حول موضوعات زیر است. نخست، مسئله حاشیه-مرکز در قیام ژینا و سهم مردمان پیرامونی در برجسته کردن تضاد طبقاتی. در آینده و در بخش دوم، به فرایند نامرئیسازی زنان حاشیهای در تولید دانش-کنشگری فمینیستی و تبارهای چندگانه فمینیسم اقلیت میپردازیم. در شرایطی که شعار ارتجاعی مرد میهن آبادی از سوی نیروهای ارتجاعی در حال رشد و گسترش است و در جریانهایی چون مسجد مکی بلوچستان «نشانههای سازش و بستن دهانها دیده می شود»[1]، دفاع از شعار مترقی ژن ژیان ئازادی و ایجاد حلقههای همبستگی مبتنی بر همسرنوشتی سیاسی ضروری به نظر میرسد. لازمهی این کار، هماندیشی جمعی پیرامون پیوند میان ستم جنسیتی-جنسی با ستم ملی و طبقاتی در ایران است، که اگر به قدر کافی واکاوی نشود میتواند همچون تهدیدی برای اتحاد فمینیستی علیه اشکال متنوع پدر-مردسالاری عمل کند. این متن در صدد است تا نشان دهد مطالبات متفاوت مناطق حاشیهای را صرفاً نمیتوان با مفهوم پرمناقشه «سیاست هویت» تحلیل کرد، زیرا حتی خواستهای سیاسی و فرهنگی این مردمان بنیادهای محکم مادی و طبقاتی دارند. از طرف دیگر، بدون اینکه در این مرحله نظریۀ خاصی را پیشنهاد دهیم، اهمیت نظریههای ضداستعماری (در طیف وسیع آن) و روششناسی ماتریالیستی برای فهم بهتر مناسبات مرکز-حاشیه را یادآور میشویم. منظور از «حاشیه» یا «پیرامون» به بیان عام گروههای اجتماعیای هستند که در سلسله مراتب طبقاتی، جنسیتی، جغرافیایی، اقتصادی، جنسی، مذهبی، ملیتی، نژادی و اتنیکی در مقایسه با گروه غالب فرادست در موقعیت فرودست قرار دارند. مفهوم حاشیه در این متن بیش از همه به زنان ملل تحتستمِ غیرفارس ارجاع دارد که در مناطق جغرافیایی پیرامونی زندگی میکنند و اغلب غیرشیعه و متعلق به ستمکشیدهترین اقشار جامعه اند. مثالهای متن عمدتاً از کردستان اند اما نه به مثابه یک استثنا، بلکه همچون یک نمونه از وضعیت مردم حاشیه که نویسنده شاید شناخت بهتری از آن داشته باشد. همچنین «کردستان» به عنوان یک جامعه غیرتاریخی یکدست و فاقد تکثر و تضاد درونی، از طیف مترقی گرفته تا جریانات ارتجاعی، فرض نشده است.
حاشیه-مرکز و مسئله همبستگی
انتقاداتی که از جانب برخی نحلههای فمینیست مارکسیستی به فرهنگگرایی و از سوی نحلههای ضد-پسااستعماری به اروپامحوری جهانشمولگرایانه وارد شده – به ویژه در افریقا و امریکای لاتین یا هند – کلیدهای مفهومی و نظری مهمی در اختیار ما قرار میدهند که بتوانیم روابط قدرت سلسه مراتبی موجود میان فمینیسمهای غالب با فمینیسمهای اقلیت در چهارچوب مرزهای ملی را نیز بهتر درک کنیم. بدون اینکه از این مهم چشمپوشی بپوشیم که کاربرد این نظریات در بستر ایران محدودیتهای جدی دارد، زیرا از یک طرف برعکس بسیاری از کشورهای دیگر در جنوب جهانی، نه فقط زنان مناطق پیرامونی بلکه فمینیستهای مرکز نیز در ایران به علت فعالیتهایشان جرمانگاری شدهاند (هرچند کمتر). و از طرف دیگر، رتوریک ریاکارانه ضدامپریالیستی جمهوری اسلامی و سوءاستفادههای سیاسی که از نقد مدرنیسم غربی میکند، باورپذیری به اهمیت این نظریات و درک درست از آنها را در کشور دشوار کرده است. با اینحال، بنظر میرسد که به کمک تولیدات غنی و انتقادی بحثهایی که بین فمینیستهای مارکسیست و پسااستعماری چپ حول صورتبندی مناسبات سلسله مراتبی قدرت درگرفته میتوان درهمتنیدگی سلطه و استثمار از یک طرف و ستم ملی-طبقاتی-جنسیتی-جنسی از طرف دیگر، از نگاه مرکز و حاشیه در ایران را نیز به شکل درخورتری ردیابی کرد.
پژوهشگران و فعالین مناطق پیرامونی ایران در سالهای اخیر بیش از سایرین در مرکز از این نظریات استقبال کرده اند. تلاش عمومی آنها این بوده که روندهای تاریخی (غیرخطی) دولتملتسازی سرمایهدارانه – که اغلب متاثر از مداخلات استعماری کشورهای غربی شکل استبدادی به خودش گرفته – را با تاکید بر سیاست های طبقاتی و ناموزون غالب توسعه در ایران، هم در دوران پهلوی هم در جمهوری اسلامی، بررسی کنند. جنبش ژن ژیان ئازادی فرصتی به دست داد که تاریخ مدرن دولت-ملت سازی تمرکزگرایانه و تاریخنگاری جنبش زنان ایران مورد بازخوانی انتقادی قرار گیرد. در یک قرن اخیر بحث های زیادی حول «ستم طبقاتی» در کشور درگرفته ولی بحث از «ملل متکثر تحت ستم» همچنان یک تابو ست[2] و «ستم جنسیتی» از منظر مردمان پیرامونی نیز به ندرت موردبحث قرار گرفته[3]. در نتیجه چنین تاریخی و چنین فضایی ست که مبارزات زنان در سطح عام جامعه از مبارزات ملل تحت ستم از همدلی و استقبال اجتماعی بیشتری برخوردار است[4].
این ناموزونی در پرداخت تحلیلی به مناسبات سلطه، در سطح عملی شکافی را میان مردمان جغرافیای ایران موجب شده که امکانهای همبستگی ملی را نیز تضعیف کرده است. اگر در سطح بیرونی شکاف اصلی بین مرکز و حاشیه حول مناقشهی «ستم ملی» شکل یافته و جامعه ایران را چندپاره کرده، در سطح درونی در میان خود ملل تحت ستم، مساله «ستم جنسیتی» در نسبت با ستم ملی و طبقاتی است که اتحاد درونی خلقها را تهدید میکند. بنابراین، پرداختن دقیقتر و جدیتر به نظریات فمینیستی ضد-پسااستعماری برای روشنفکران چپ مرکز، از جمله فمینیستها، ضروری جلوه میکند، برای اینکه بتوانند وحدتی تکثرگرا را به اسم «همسرنوشتی» لاپوشانی نکنند و با بازشناسی تبعیضهای خاصی که حاشیه به نسبت مرکز تجربه میکند، شمولگراتر شوند. از سوی دیگر بنظر میرسد که برای فمینیستهای ملل تحت ستم، بهرهگیری از روششناسی ماتریالیسم تاریخی (نه به معنای جزماندیشانه بلکه به معنای انتقادی کلمه) است که میتواند رهاییبخش باشد، در شرایطی که در حاشیه تعاریف غالب از ستم ملی عموما با رویکردی «فرهنگگرا» گره خورده که از تاکید همزمان بر مبارزه طبقاتی گریزان اند. همچنین در مناطق پیرامونی بحث از «جنسیت» و نسبت آن با ملیت به عنوان موضوعی تاریخاً طردشده، میتواند کمبودهای نظریههای سیاسی موجود در این جغرافیاها را پر کند[5]. تقویت این دو عنصر مکمل در مرکز و حاشیه میتواند هسته مترقی و رادیکال قیام ژینا را بیش از پیش قوت بخشد و همزمان وجه طبقاتی-جنسیتی مطالبات سیاسی خلقهای تحت ستم را،که اغلب صرفا «هویتی» تلقی میشوند، مرئیتر کند.
تقویت این هستهی رادیکال همزمان نوعی مقاومت در برابر گفتار غالبِ دیگریساز و حتی نژادپرستانه از ملل غیرفارس، مبتنی بر شکلی از ذاتگرایی فرهنگی است. پیشداوریها و تبلیغات رژیم، تصویری از مردم بلوچ ساخته که در آن «مردانش را مشتی مردِ خشنِ رام نشدهی بَدوی جا زده و زنانش را چهرههایی ستم کشیده و بی قدرت و توسری خور»[6]. تصویری که از کردها ساخته عده ای مرد مسلح خشن و زن قربانی خشونت ناموسی منفعل است که به لحاظ فرهنگی و سیاسی عقب افتادهاند و قادر به تولید سیاست یا دانش مترقی نیستند و تنها میتوانند از آنچه در مرکز صادر میشود، به عنوان مصرفکننده تغذیه کنند. در تقابل با این بازنماییها، در واقعیت و طی قیام انقلابی اخیر مترقیترین شعارها و رادیکالترین کنشها از دل مناطق پیرامونی که همواره «عقبافتاده» خوانده شدهاند بیرون آمدند[7]. در واقع مردم حاشیه در یک سال گذشته، پیشاپیش سطحی از مبارزه انقلابی تقاطعی با اشکال متنوعی از ستم را عملیاتی و متحقق کردهاند، بر خلاف بخش عمدهای از اپوزیسیون راست در خارج از کشور که علیرغم امکانهای مادی و نظری، از این آزمون مهم ناکام بیرون آمد. دستاوردهای حاشیه چنان عیان است که مرکز ، به ویژه فعالین و نخبگان آن که هنوز از بند ناسیونالیسم نژادپرستانه رها نشدهاند، اینبار راهی ندارند جز کرنش در برابر مرکزیت حاشیه، که از تاریخ سرکوب ابزاری برای مبارزه ساخته است. در فضای سیاسی فعلی، «مساله ستم ملی» به راحتی میتواند دردرون جنبش شکاف اندازد، کما اینکه پیشاپیش سطحی از بحران همبستگی و اتحاد سراسری را رقم زده است. به این اعتبار، تنشزدایی بین مرکز و حاشیه تأثیر مادی بسزایی بر شکنندگی یا استحکام همبستگی تجربهشده در قیام سراسری اخیر دارد، در شرایطی که این حد از اختلافنظر در مورد مسائل دیگر همچون ستم جنسیتی وجود ندارد.
اشکالی از همبستگی که در قیام ژینا به ویژه با شعارهای همدلانه به زبانهای مختلف برجسته شد، به واسطه شکاف طبقاتی موجود در جامعه که روی دیگر شکاف بین مرکز و حاشیه هم هست، نیز میتواند مورد تهدید قرار بگیرد. از این مثال شروع کنیم: زنان درگیر در قیام ژینا در مرکز، اغلب از سرمایهی بیشتری برخورداند (عکس ها یا ویدیوهای زیاد) و برخورد سرکوبگرانه با آنها در رسانه ها انعکاس بیشتری دارد. در عین حال، زنان طبقه متوسط که بیشترین دسترسی را به فضای مجازی دارند، به دلیل تجربه جنسیتی-طبقاتی مشابه، راحتتر با آنها به عنوان قهرمانان خیزش همذاتپنداری میکنند. حضور زنان طبقات پایین اما در حاشیههای کشور چشمگیرتر بوده؛ کسانی که عکسهایشان دیرتر و کمتر منتشر شده و به ندرت مورد توجه فراگیر قرار گرفته. برای برخی زنان معترض بازداشتشده در حومههای حاشیه در دادگاههای غیرحضوری با کیفیت بسیار احکام سنگین صادر شده، بدون انعکاس رسانهای[8]. این تفاوت در برخورد قضایی با معترضان، به موقعیت طبقاتی شکننده این زنان و امکان های محدودی که برای پیگیری، گرفتن وکیل یا بازنمایی رسانه ای دارند، ارتباط دارد. اگر در درازمدت جنبش نتواند این تضادها و نابرابریها را به قدر کافی مورد اهتمام قرار دهد، سرخوردگی حاشیهنشینان را به دنبال خواهد داشت و امکانهای همبستگی به مرور تضعیف خواهند شد. در واقع، به شکل مادی این همبستگی شکنندهتر میشود، اگر مردمان حاشیه احساس کنند که بیشترین هزینه جنبش انقلابی را متقبل میشوند، اما کمترین سهم را در بازنمایی از آن و پایینترین جایگاه را در افقی که ترسیم میشود، دارند.
به بیان روشنتر، توجه مرکز به حاشیه باید از سطح نمادین فراتر رود و مابهازایی مادی یابد و در زندگی روزمره مردم حاشیه نمود بیابد، وگرنه قادر نخواهد بود همبستگی دوجانبهی با دوامی خلق کند. برای نمونه مبارزین حاشیه باید احساس کنند که در همبستگی با زندانیان و محکومین به اعدام و همچنین در مواجهه با سرکوبهای رژیم، مردم حاشیه در سایهی نامهای بزرگ و پرصدای مرکز گم نشده، به فراموشی سپرده نمیشوند و اقدامات واقعی برای آنها انجام میشود. فراموش نکنیم که نوعی بیاعتمادی در این زمینه وجود دارد که از این ناشی میشود که برخورهای فراقضایی با فعالین در مناطق پیرامونی، که برای دهه ها یک قاعده بشمار میرفته، تا سالها نتوانسته بود به قدر کافی واکنش همدلانه و همراهی فعالان و مردم مرکز را در پی داشته باشد و همین به نیروهای امنیتی نوعی مصونیت بخشیده بود. به واقع، روشها و تاکتیکهای سبعانه سرکوب که در سالهای اخیر حکومت در مرکز نیز با شدت بیشتری بکار میبرد، دهههاست در مناطق پیرامونی کشور به شکل سیستماتیک بکار گرفته شده، بدون اینکه هزینه خاصی برای رژیم به دنبال داشته باشد. یعنی جرمانگاری و سرکوب ملل تحت ستم عادیسازی شده بود، حتی بعضا از جانب روشنفکران و فعالان ناسیونالیست مرکز. اما بنظر میرسد که تجربه جدید مرکز از خشونت دولتی، امکانهای همبستگی این دو را وسعت بخشیده است. با اینحال، به عنوان پیششرط اتحاد حول همسرنوشتی، همبستگی تنها زمانی تعین مادی میابد که منافع طبقاتی متضاد مرکز و حاشیه و سرکوبهای سیاسی همبسته آن مورد توجه جدی قرار گیرد و برایش راهحلهایی برابریطلبانه پیشبینی شود. این به معنای تغییر بنیادی در سیاستهای کلان اقتصادی، در افقهای ساختار سیاسی بدیل و در فرم سرکوبگر حکمرانی متمرکز تکملیتی است، همچون گامی اولیه برای پرکردن شکاف میان همبستگی نمادین (در بیان و میل) با همبستگی مادی (فرم سازماندهی حیات اجتماعی). شواهد به ما میگویند که فعالین زن در ایران پیشگامان اصلی این تغییر اند. آنها بیش از همه در رادیکالترکردن جنبش سراسری ضداستبدادی موجود، به معنای لحاظ کردن مساله مرکز-حاشیه در تحلیل و سازماندهی سیاسی و تقویت مبارزات طبقاتی در گرهگاه جنسیت و ملیت نقش ایفا کردهاند. بنابراین گام موثر اولیه برای همبستگی، فمینیستیترشدن جنبش سراسری و بهرسمیتشناختن بیش از پیش مطالبات ضدطبقاتی و ضداستعماری تقویتشده در آن است.
خصلت ضداستعماری مبارزات مناطق پیرامونی
در جنبش ژن ژیان ئازادی، مبارزات سیاسی مردمان پیرامونی علیه فرایندهای تاریخیِ دیگریسازی که در تمام قرن بیستم جریان داشته و از آنها «اقلیتسازی» کرده به اوج خود رسید. اگر در مرکز، قیام ژینا شورشی ست عمدتاً علیه جمهوری اسلامی، در حاشیه علاوه بر رژیم خیزشی ست علیه همه پیشداوریها، تعصبات، تحقیرها، محرومیتهای «شبهاستعماری» و ساختارهای اقتصادی-اجتماعی تبعیضآمیز در زمینه آموزش، اشتغال، اکولوژی، فرهنگ و زبان که آنها را در طول همه این سالها به حاشیه رانده است. مصادیق این فرایندهای تمایزساز بسیار اند[9]. انتخاب مسئولان و کارگزاران دولتی از میان مردمان غیربومی، عموماً شیعی با سابقه امنیتی (جاش)، تنها نمونهای کوچک از برخوردهای شبهاستعماری با مناطق حاشیهای کشور است. رفاه نیروهای گماشتهشدهی حکومتی غیربومی در کردستان و بلوچستان به نسبت مردم عادی جامعه، شکاف میان این دو و خشم این گروه دوم به نسبت اولی، تصویری را به ذهن متبادر میکند که صادق چوبک در کتاب تنگسیر روایت میکند، از موقعیت ویژه و برتر استعمارگران انگلیسی در جنوب کشور در اوایل قرن بیستم به نسبت مردم بوشهر. پرسش این است که آیا میتوان تمام این تفاوتها و تبعیضهایی را که ملل تحت ستم تجربه میکنند نادیده گرفت و سوژههای انقلاب ژینا در مرکز و حاشیه را صرفاً با شباهتهایشان و به ویژه امر مشترک «نفی جمهوری اسلامی» تعریف کرد، طوریکه انگار تفاوتی در مطالبات و تصویر آنها از جامعه آینده وجود ندارد؟ آیا «کشف» حاشیه توسط مرکز طی قیام انقلابی ژینا، توانسته به شکل مادی در بهرسمیتشناختن انباشتی از ستمها که موجب اقلیتبودگی آنها شده، نقشی موثر ایفا کند؟ آیا این شناخت آنقدری هست که تکثر اشکال سیاستورزی در مرکز و حاشیه را بپذیرد (به رسمیتشناختن فرمهایی چون خودگردانی شورایی، فدرالیسم، کنفدرالیسم دموکراتیک، حکمرانی تمرکزگرای ژاکوبنی که یک قرن است به آزمون گذاشته شده و …)؟ تکثری که خود ناشی از تجربه متفاوت آنها از پروسهی دولت-ملتسازی مدرن در ایران است.
برای صورتبندی رابطهی مشخص و نسبت اجتماعیسیاسی ای که ملل تحت ستم در حاشیه با دولت تمرکزگرای فارس شیعی دارند، از ترمهای مختلفی استفاده شده: «استعمار داخلی»، «استعمار بین-فرودست(inter-subaltern colonialism)»، «مردمان جهان چهارمی» و مواردی از این دست[10]. گرچه بر سر معنا و دلالتهای این واژه ها یا خود نامگذاری این موقعیت خاص هیچ اتفاق نظری وجود ندارد، اما میان تحلیلگرانی که مناسبات ناموزون مرکز-حاشیه را در تحلیلهای خود میگنجانند، بر سر وجود مازاد تبعیض ملیتی و اهمیت آن در شکلدهی به نوعی از سرمایهداری سرکوبگر ناسیونالیستی به شکل تاریخی اتفاق نظر نسبی هست. در این متن، مفهوم «مناسبات شبهاستعماری» را بر اصطلاحات دیگر ترجیح داده ایم، هرچند در نهایت شباهت زیادی بین دلالتهای معنایی این مفاهیم وجود دارد و مفهوم پردازی این رابطه نیازمند تحقیقات گستردهتر و دقیقتر است . رابطه ملل تحت ستم با دولت مرکزی شبهاستعماری است زیرا با اینکه ملل تحت ستم در ایران مستعمره «دولتهای خارجی» نیستند و رابطه «استعمار مستقیم»(در چهارچوب تعاریف موجود از مرزهای ملی به مثابه تنها مرزهای مشروع بعد از جنگ جهانی دوم) را به این معنا تجربه نمیکنند، اما برخورد دولت متمرکز با آنها به عنوان ناشهروندان طردشده و بهرهکشی و تخریب سرزمینهایشان به سبک بیگانهی اشغالگر بیرونی، شباهت بسیاری به موقعیت استعمارزدگان دارد.
در واقع از یک طرف دولتهای پسااستعماری در جنوب جهانی، و البته به میانجی ادغام در بازار جهانی، میراث مداخلات استعماری و مناسبات امپریالیستی کنونی دولتهای فرادست، شهروندانشان را در مصر و ایران و افریقا و … به «ناشهروندان» و به «مستعمرههای» تحت اقتدار استبداد بدل کردهاند. از طرف دیگر، میان خود همین ناشهروندان دوران پسااستعماری نیز تمایزهایی مهم وجود دارد، طوریکه دستهای از آنها بیش از سایرین از حقوق اولیه حیات محروم شدهاند و دولتها با آنها «مشابه» مردمانی که سرزمینشان اشغالشده یا استعمارشوندگانی که باید «متمدن» شوند، برخورد میکنند. این همان وجه تمایزی است که «ناشهروندان ملل تحت ستم در حاشیه» در ایران را از «ناشهروندان به نسبت آنها برخوردار مرکز»، متفاوت میکند و «خصلت شبه استعماری» غالب بر مناسبات قدرت در حاشیه را برجسته میکند. تصادفی نیست که زنان بلوچ، که همزمان به عنوان زن، اقلیت ملی و طبقه تهیدست تحت انقیاد اند، بیشترین آسیب را از عدم دسترسی به آموزش و مراقبت های بهداشتی در ایران میبینند[11].
در تمایز نسبی با ناشهروندان ساکن مناطق مرکزی کشور، ناشهروندان مناطق غیرفارس غیرشیعی اغلب حکومت را «اشغالگر» و «استعمارگر» میدانند و همزمان مبارزاتشان را ضداستعماری داخلی و خارجی تعریف میکنند[12]. کلکتیو فمینیستی دسگوهاران در مصاحبه خود با صراحت این موضوع را اعلام میکنند: «مبارزات مردم بلوچ مبارزاتی پر دامنه، تاریخی و غیر قابل تفکیک از مبارزات علیه استعمار هستند. نمیتوان از سیستان و بلوچستان گفت ولی چنین تاریخی را حذف کرد»[13]. پژواک این شیوه از تفکر را در کردستان میتوان به ویژه در گفتههای یوسف مولودی پسر شهید غفور مولودی شنید که بر مزار پدرش در بوکان چنین گفت: «جمهوری اسلامی در تهران فاشیست است، ولی در کردستان اشغالگر». این را هم از یاد نبریم که از زمان به قدرترسیدن جمهوری اسلامی در ۵۷ تا کنون، فعالان کرد اغلب عناوین معروف ڕژێمی داگیرکەر (رژیم اشغالگر) و کۆماری سێدارە (جمهوری اعدام) را برای نامبردن از آن بکار میبرند که نشانه فراگیربودن این تفکر در کردستان است. درست به همین دلیل کردها بارها موقعیت خود را با فلسطینیها مقایسه و از قیام خود با عنوان «انتفاضه» نام بردهاند؛ شباهتهایی که میان تصاویر منتشر شده و شدت سرکوبها در این دو جغرافیا هست نیز این مقایسه را معنادارتر کرده، با این تفاوت که در مورد اول اشغالگران «دولت خودی» و در دومی «دولت بیرونی» هستند[14].
عملکرد و رفتار متفاوت حکومت، بالاخص خشونت دولتی و سرکوبهای مضاعف در مناطق پیرامونی، به این ایده دامن زده که «حکومت در مناطق پیرامونی استعمارگر و اشغالگر است». جمعه خونین زاهدان (۱۶ مهر ۱۴۰۱) و شنبه خونین سنندج (۲۱ مهر ۱۴۰۱) در قیام ژینا تنها نمونههایی از این تمایزاند. همچنین در تاریخ ۱۹ نوامبر ۲۰۲۲، اوباش سپاه به منازل مردم در بوکان حمله کردند، وسایل خانه را تخریب کرده، گلها را از ریشه کندند و طلا و وسایل قیمتی را ربودند. در روزهای اوج خیزش انقلابی اخیر، شهرهایی مثل سنندج و مهاباد برای روزها در محاصره بودند، صفهای نان طولانی، قطعی برق و اینترنت، کنترل رفت و آمد شهروندان و گشت زنی شبانه، اعلام حکومت نظامی، تخریب و سوزاندن جنگلها و مراتع به بهانه مقابله با احزاب کُرد، پاک کردن شعارهای دیواری در دفاع از کومله و دموکرات و پژاک، خط زدن شعار ژن.ژیان.ئازادی و جایگزین کردن آن با «زن عفت افتخار، مرد غیرت اقتدار» ، درکنار شعارنویسی در دفاع از خامنهای و حزبالله و خمینی بر دیوارهای شهرهای کردستان همگی مشابه با کارهاییست که اشغالگر در سرزمین اشغالی میکند[15]. سرکوب تاریخی، خشمی علیه استعمارگر در دل استعمارشدگان میسازد که حتما در روند تاریخی زمانی امکان بروز مییابد و خواب استعمارگران را آشفته میکند. خشم الجزایریها سالهاست دامن فرانسه را به اشکال مختلف گرفته، همانطور که فیلم کمنظیر «پنهان» از میشائیل هانکه به شکل ظریفی یادآور میشود. گزارش های ارسالی از کردستان و بلوچستان و برخورد نظامی امنیتی شدید با مردمان در حاشیه هم حتی در مواردی شبیه به تصاویری است که آرشیوهای تاریخی از حضور استعماری فرانسه در الجزایر به دست میدهند. جمعه خونین زاهدان،کشتار خونین ۲۰۰ تظاهرکننده غیرمسلح الجزایری حامی استقلال ملی الجزایر در ۱۷ اکتبر ۱۹۶۱ (۲۵ مهر ۱۳۴۰) در پاریس را بیاد میآورد که توسط نیروهای پلیس فرانسه پس از آنکه مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفتند، به رود سن انداخته شدند[16]. بدون اینکه فراموش کنیم این اولین باری نیست که شهرهای حاشیه چون کردستان یا بلوچستان اینطور هدف سرکوب نژادپرستانه رژیم اسلامی قرار میگیرند، در خیزش هایی که در سالهای اخیر روی داده، در دی ماه ۹۶ یا آبان ۹۸، آپاراتوس سرکوب همواره با شدت بیشتری در مناطق حاشیه ای کشور وارد عمل شده است[17]. شهر جوانرود در کردستان تنها یک نمونه از مناطق حاشیهای کشور است که در هر سه خیزش ذکر شده، سرکوب خونین شدیدی را متحمل شده[18].
بر اساس این واقعیتهای تاریخی میتوان ادعا کرد که خصلت چندوجهی مقاومت در برابر انواع تبعیضها، همان تمایز اصلیای است که میان خاستگاههای مبارزه خیابانی و سیاسی در مرکز با حاشیه وجود دارد و جنبش زنان را نیز متاثر کرده است: برای ملل تحت ستم ایران این شورش علیه استبداد همزمان شکلی از یک جنبش «ضداشغالگری» به خود گرفته که در آن شهروندانی که توسط حاکمیت ملی خود به (شبه)مستعمرهنشینانی فرودستشده بدل شدهاند، بر ضرورت مبارزه ضداستعماری و ضدنژادپرستانه به منظور تمرکززدایی در کشور تاکید دارند. حتی این گرایش در برخی مناطق چنان شدید است که عدهای از فعالان حاشیه، قیام ژن.ژیان.ئازادی را بیش از آنکه خیزشی فمینیستی بدانند، مبارزهای برای الغای ستم ملی تلقی میکنند.
این رابطه شبهاستعماری از نظر خلقهای تحت ستم، از یک طرف با برتری فرهنگی گروه فارس-شیعه و از طرف دیگر با امتیازهای اقتصادی مرکز به نسبت حاشیه تعریف میشود. مردمان اقلیتشده که فرهنگشان همواره به عنوان «غیرمتمدن» و «عقبمانده (از پیشرفت خطی سرمایهدارانه) تحقیر شده، از خلال سیاستهای ادغام و توسعه ناموزون اقتصادی، به نیروی کار ارزان و جمعیت اضافی در نهادهایی تبدیل شدهاند که اغلب توسط افرادی از مرکز کشور اداره میشوند. به عبارت دیگر، روابط استبدادی بر همگان در کشور تحمیل شده، اما در جغرافیاهای ستم شدت آن یکی نبوده است. در مناطق پیرامونی، استبداد با مناسبات شبهاستعماری همزمان پیش رفته، طوریکه به تنزل موقعیت فرهنگی اقلیتهای ملی و بیشفرودستسازی آنها در ایران انجامیده است. به شکل تاریخی، حکومت مرکزگرا در ایران سیاست «ادغام و جذب فرهنگی» را (با زور) تحمیل کرده، برای اینکه از یک طرف بتواند در اقتصاد سیاسی جهانی ادغام شود و از طرف دیگر پروژه (نئو)لیبرالیسم اقتصادی را که نیازمند بیثباتسازی بخشی از جمعیت (اینجا غیرفارسهای غیرشیعی) است، آسانتر پیش ببرد[19]. بر این مبنا، «ادغام در فرهنگ مرکز» در ایران، اغلب «فرهنگ فقر» را نیز برای حاشیه به دنبال داشته و به همین دلیل نیمتوان آن را بدون سویههای اقتصادسیاسیاش خوانش کرد. در عین حال، مبارزه با «مناسبات شبهاستعماری دولتی» از نظر مردمان پیرامونی، مبارزه با فرهنگ فقر در این مناطق نیز هست که به شکل بین نسلی بازتولید میشود[20]. بنابراین نه سیاست شبهاستعماری و نه مبارزه ضداستعماری هیچ وقت صرفا هویتی نبوده و نیستند، بلکه همواره با نتایج طبقاتی مهمی همراه اند که نباید از تحلیلها حذف شوند.
سرکوب فرهنگی را نیز به همین طریق باید همچون بخشی از آپاراتوس ناسیونالیستی دیکتاتور درک کرد؛ «فرهنگ اشغالگر» با اشاعه خود در صدد است از مردمان در حاشیه، سوژه هایی جدید بسازد که هویت خودبنیان و سرکششان رام شده است. در این معنا مبارزه فرهنگی را میتوان به تعبیر فرانتس فانون، متناسب با مبارزه عینی و عملی، راهی برای برای به وجود آمدن تاریخی نوین برای یک ملت دانست، راهی برای استعمارزدایی در همه عرصههای حیات اجتماعی، و نه صرفا نوعی «هویتطلبی» آنطور که برخی روشنفکران قضیه را میبینند. بنابراین اگر از انگیزههای معترضین برای مشارکت فعالانه در قیام اخیر سخن میگوییم، نمیتوانیم مواردی چون محکوم کردن استثمار و برخوردهای شبهاستعماری و همچنین تبعیض اجتماعی-سیاسی-اقتصادی بازتولیدکننده بیثباتی، فقر، تحقیر، نژادپرستی و… را نادیده بگیریم. به همین ترتیب مشارکت زنان در مناطق پیرامونی، مازادی به نسبت سایر زنان مرکز دارد: برای آنها این نه تنها قیامی علیه دیکتاتور مردسالار، بلکه خیزشی علیه حکومتی اشغالگر و به زعم برخی استعمارگر نیز هست. آنها نه فقط به عنوان «زن»، بلکه بیش از همه به مثابه «زن بلوچ» یا «زن کورد» و حتی بسیاری همچون «زن غیرفارس فرودست» به خیابان آمدهاند. زنان بلوچی که در زاهدان (۲۵ آذر ۱۴۰۱) با دست خونین و طنابداری نمادین به گردن فریاد «این همه ظلم تا به کی؟ بلوچ کُشی تا به کی؟» سر میدهند، خاطره یک قرن سرکوب ملل تحت ستم غیرفارس غیرشیعی، که با تعمیق نابرابریهای اقتصادی همراه بوده را، به صحن تاریخ سیاسی کشور برمیگردانند. با اینحال، قطعهای از این پازل چندوجهیی و تقاطعی اغلب به شکل هدفمند از قلم میافتد: بخشهایی از مرکز اغلب از یاد میبرندکه این زنان به ستم ملی به اندازه ستم جنسیتی-طبقاتی اهمیت میدهند و برخی جریانهای مرد-پدرسالار در حاشیه نیز ترجیح میدهند اهمیت مبارزه با ستم جنسیتی برای زنان حاشیهای فعال در قیام ژینا را در سایه ستم ملی-طبقاتی قرا دهند.
در واقع، اقلیتهای ملی به عنوان تهدیدکنندهگان بالقوه وجه ناسیونالیستی-شیعی حکومت و زنان به عنوان تهدیدکنندهگان وجه اسلامی آن، دشمنان اصلی برای موجودیت رژیم اقتدارگرای طبقاتی-نظامی جمهوری اسلامی به شمار میروند، اما زنانی که همزمان با با هر دو می جنگند و اغلب هم از مناطق پیرامونی هستند، خطر اصلی فرض شده به همین دلیل بیشترین سرکوب ها را متحمل میشوند. «زلیخا ترزی» زن فقیر بلوچ مهاجر ۸۸ ساله که در «جمعه خونین» توسط نیروهای نظامی رژیم کشته شد، مظهر این شکل از ستم چندگانه است[21]. این همان چیزی است که پاتریشیا هیل کالینز آن را «ماتریس سلطه» مینامد که با مناسبات سرکوبگر جنسیتی اعمال شده در مرکز بسیار متفاوت است. چارچوبهای حقوقبشری به همین دلیل ناقصاند که با تقلیل زنان حاشیهای به قربانیانی منفعل یا آمارهایی فاقد محتوا، از توضیح تقاطعی ستمهای تحمیل شده بر آنها و لحاظ کردن این ماتریس سلطه عمیقا ناکاماند. از این جهت، صرف دفاع از شعار ژن.ژیان.ئازادی – به عنوان شعاری حداقلی و نه حداکثری – کافی نیست که تعهد گروههای حقوقبشری یا اپوزیسیون جمهوری اسلامی را به ایدههای رهاییبخش نشان دهد، چرا که این شعار بسته به نیروهایی که آن را با مجموعه افکار دیگر خود بکار میبرند، میتواند معانی مترقی یا ارتجاعی بیابد.
بنابراین قیام ژینا برای زنان ملل تحت ستم همزمان قیامی برای بازپسگیری تاریخ است، نوعی تلاش نه تنها برای امروز، بلکه برای احضار یک «گذشته استعماری سرکوبگر» و «ساختن آیندهای ضداستعماری و مشمولتر». به عبارت روشنتر، جنگ اصلی در حقیقت بر سر «تاریخ» است: اگر زمان تاریخی مرکز، بیش از همه حال-محور است، در زمان تاریخی مردمانی که سطحی از مناسبات شبهاستعماری را تجربه کردهاند، گذشته و آینده به اندازه حال اهمیت مییابند. از این جهت، بحث حول ماهیت آلترناتیوی که قرار است بجای دیکتاتوری اسلامی بنشیند، برای مردم پیرامونی یک ضرورت معامله ناپذیر و حیاتی است، در حالی که برای کنشگران مرکز اهمیت ثانوی دارد و اینجاست که تفاوت نگاه تقاطعی حاشیه با نگاه خطی مرکز بیش از پیش برجسته میشود.
مرکز و حاشیه به مثابه امر طبقاتی
رابطه بین مرکز و حاشیه به عنوان یکی از ستونهای سیاسی و اجتماعی جمهوری اسلامی به شکل فزایندهای در قیام ژینا برجسته شد. نقش ستم طبقاتی و فرودستان در خیزش انقلابی ژن ژیان ئازادی برای همگان روشن است. پرسش اینجاست که چطور میتوان ترکیببندی طبقاتی معترضین را به شکل انضمامی صورتبندی کرد و امکانها و محدودیتهای عملی و مادی امر طبقاتی را در حال حاضر متعین کرد. به طور مشخص، چطور امر طبقاتی در حاشیه از نو مفصلبندی میشود و با میانجیهای ساختاری ستم ملی گره میخورد؟ رابطه مرکز و حاشیه اغلب به عنوان یک امر «هویتی» و «فرهنگی» مورد بحث قرار میگیرد، به عنوان امری «جزئی» و «خودبسنده» که از مناسبات اجتماعی کلیتر جمهوری اسلامی منفک شده. در این بخش قصد داریم این تصور را به میانجی مناسبات طبقاتی مختص به حاشیه به پرسش بکشیم و مازادهای مبارزات طبقاتی در حاشیه را تاحدی برجسته سازیم.
نگاهی اولیه به ویژگیهای جامعهشناختی معترضین و کشتهشدگان در کردستان و بلوچستان، به عنوان دو قطب فعال جنبش، نشان میدهد که اکثریت آنها به طبقات تهیدست جامعه تعلق داشتهاند. حاشیههای شهری مهاباد و سنندج از کانونهای اصلی اعتراضات بوده اند. روستاییان کمدرآمد سردشت و پیرانشهر و ارومیه و … جانهای بسیاری را تقدیم خیزش کردهاند. در بلوچستان عکسها و اطلاعات منتشر شده از شهدای جمعه خونین تصویری از فقر سیاسی شده را ترسیم میکند. در ویدیوهایی که از خانوادههای کشتهشدگان کردستان منتشر شده، آنها به روشنی از زندگی کارگری خود میگویند[22]. حتی کولبرانی داریم که در این خیزش شهید شدهاند (مسعود تیموری، کولبر ۲۳ ساله و پدر یک فرزند و تحسین میری، کولبر ٤٦ ساله، پدر ۵ فرزند). به اینها اضافه کنیم کودکان کاری که اغلب بدون شناسنامه بودند و در بلوچستان کشته شدهاند، کارگرانی که در ایذه به قتل رسیدند یا اعدامهایی که بعد از فروکشکردن نسبی جنبش مشخصاً پرولترها و بی نام و نشانها را به کام مرگ فرو برد (نظیر سه معترض اعدامی قیام ژینا در تهران را که هر سه مردمان غیرفارس و از خانوادههای کارگری بودند). دسگوهاران در متنی به ترکیب طبقاتی معترضین در بلوچستان اشاره میکند:
«آماری که تاکنون از کشتههای آن جمعه خونین بدست آمده نشان میدهد که بسیاری کشتهها حتی شناسنامه نداشتند، سابقه کیفری مخدر و تحقیر در زندانهای استان را داشتند، از محلات حاشیهای همچون شیرآباد میآمدند؛ محلهای که اگر بگوییم از فقیرترین و محرومترین حاشیههای مناطق پیرامونی ایران است، سخنی به گزاف نگفتهایم»[23].
پژواک همین صدا را در مصاحبهای که کلکتیو فینیستی کورد توار با یکی از زنان معترض فعال در قیام ژینا انجام داده میشنویم. از رعنای ۶۲ ساله میپرسند «چه گروهی از مردم بیشتر در خیابان حضور داشتند؟». پاسخ میدهد:
«بدون شک فقرا. هر تجمعی را به صورت حضوری یا در تلویزیون دیده باشم، همه آدم های فقیر بودند، اونهایی که پیش من میآمدند و چشمهایشان از گاز اشکآور میسوخت، همه لباسهای پاره پوره تنشان بود. یا جوشکار بودند یا کارگر ساختمانی یا کولبر. باور کنید من یک نفر ثروتمند ندیدم بینشان، همه فقیر و بینانونوا بودند و از درد آمده بودند خیابان فریاد می کشیدند… من فقط فقیر دیدم در خیابان، همه کارگر»[24].
سایت بیدارزنی نیز در متنی با عنوان «خاستگاه و مطالبات معترضان در جنبش سراسری ژینا (بخش دوم)» به حضور فعال طبقات پایین جامعه در «محلههای خاصی در تهران نظیر جوادیه و نازیآباد و همینطور محلاتی در کرج، اسلامشهر، شهریار، نیروگاه قم» قیام انقلابی اخیر اشاره می کند، یعنی همان مناطقی که شمار زیادی از مهاجرین فرودست غیرفارسای (ارتش ذخیره کار شناور در تعریف مارکس) را در خود جای داده که بین اشتغال کمدرآمد یا بیثباتکاری و بیکاری در رفتوآمد اند[25].
هم در مرکز هم در حاشیه این فرودستان اند که در خیابان ها هستند، اما به وضوح شدت و حدت فقر و شکاف طبقاتی در حاشیه حادتر و عمیقتر است. برای فهم ویژگیهای خاص امر طبقاتی در حاشیه اما باید یک قدم به عقب برگردیم و بستری که معترضین از آن آمدهاند را مورد توجه قرا دهیم. به شکل کلی شهرهای پیرامونی فعال در خیزش، همچون کردستان و بلوچستان و ایلام و ایذه و … از جمله مناطقی اند که بالاترین نرخ بیکاری و کمسوادی را در کل کشور دارند. بحران اقتصادی، ناامنسازی و امنیتیسازی، نابودی اقتصادهای سنتی و مستقل، رواج مشاغل کاملا مردانه و حتی اشکالی از بردگی مدرن و ظهور مشاغل پرخطری چون سوختبری، کولبری و شوتیگری در این مناطق که هرروزه با خطر قتل دولتی دست و پنجه نرم میکنند، از ویژگیهای اصلی کار و طبقه کارگر در مناطق پیرامونی به شمار میرود. ترکیببندی غالب طبقه کارگر در سرمایهداری معاصر، برخلاف تصور کلاسیک، نه صنعتی بلکه ازقضا همین نیروهای کار غیررسمی و بیثباتکاراند. در بلوچستان اکثر اعدامها به بهانه مواد مخدر است، در حالیکه اشخاص دستگیرشده اغلب خود صاحب محموله قاچاق نیستند و به خاطر فقر و کمبود آب، کاهش اشتغال در کشاورزی و دامداری و کاهش درآمد خانوارها به این کارها سوق داده شده اند و به دلیل نداشتن وکیل، بیسوادی و عدم تسلط به زبان فارسی، احکام سنگین دریافت میکنند[26]. در کردستان و لرستان ضعف فقدان زیرساختهای مادی، باعث محدودیت در تجارت و صنعت و کشاورزی شده طوری که طبقات فرودست به سرعت در حال افزایشاند. بنابراین نرخ بالای بیکاری و تکثیر اقتصادهای زیرزمینی و بیثباتکاری در مناطق حاشیهای کشور، ارتباط مستقیمی با فقدان فرصتهای شغلی، سیاستهای امنیتی جمهوری اسلامی درقبال حاشیه، و همچنین تبعیض در استخدام شغلهای محدود موجود دارد. در مرکز کشور، حاشیههای کلانشهرها بیشترین شباهت را از بعد اقتصادی با مناطق پیرامونی دارند، با این تفاوت که فشارهای امنیتی بر آنها کمتر است.
این بستر عمیقاً در صورتبندی مطالبات و شعارهای مردمان حاشیهای در قیام ژینا نقش داشته و با مبارزه با نابرابریهای اجتماعی بدل به بخش لاینفک خواست سرنگونی شده است. موقعیت طبقاتی فرودستان و حاشیهای آنها باعث شد که با شجاعت و رادیکالیسم بیشتری به خیابان بروند، چون چیز کمتری برای از دست داشتن داشتند. رادیکالیسم مناطق پیرامونی، که به رادیکال کردن کل جنبش سراسری اعتراضی ایران نیز منجر شد، عمیقا با موقعیت طبقاتی حاشیهای و خشونتهای مضاعف حکومت در برخورد با فعالین و (نا)شهروندان مناطق پیرامونی پیوند دارد. در کتاب کمدی الهی دانته بر در ورودی برزخ نوشته شده، « وارد اینجا که می شوید، تمام امیدتان را رها کنید». به گفته مارکس، اینها همان کلماتی هستند که سرمایه داران بر سردر ورودی کارخانه برای کارگران مینویسند. اما خود او نشان میدهد که چطور همین کارگران که هستی و زندگیشان از سوی سرمایه تهدید شده به شکل بالقوه میتوانند به عنوان انقلابیترین نیروها برای یک تغییر رهایی بخش نقش ایفا کنند. موقعیت مردمان حاشیهای سرکوب شده در ایران در چنین وضعیتی قرار دارد، یعنی به شکل بالقوه قادرند در تغییر اجتماعی پیش رو نقشی مهم ایفا کنند. در شرایطی که حکومت کردستان و بلوچستان را به برزخ اجتماعی بدل کرده، مردمانشان به عنوان قربانیان اصلی دیکتاتوری نظامی-اسلامی-طبقاتی، به اصلی ترین نیروهای انقلابی در خیزش ژینا بدل شدند و توانستند خصلت ضدطبقاتی و خواست برابری را در جنبش سراسری تقویت کنند. تظاهرکنندگان در بلوچستان و کردستان به همان اندازه که «آزادی» را طلب کردهاند، بر شعار «برابری» نیز تأکید داشتهاند. این یعنی مشارکت فرودستان حاشیهای در قیام ژینا که عموما از مردمان غیرفارساند، همزمان امکانی برای برجستهکردن وجوه برابریخواه جنبش و یادآوری مکرر ضرورت نگاه متریالیستی تاریخی-طبقاتی در تحلیل آن نیز بوده است.
از یاد نبریم که حکومت نئولیبرال نظامی ایران، فرایند استثمار طبقاتی را به میانجی رژیم مرزی با افغانستان، تمایزسازی جنسیتی، و با تمایزسازی اتنیکی-ملی و «ارزان سازی نیروی کار مردمان پیرامونی بخاطر ملیتشان» پیش میبرد، همانطور که در کشورهای غربی سرمایهداری با دیگریسازی از مهاجران غیرسفیدپوست، بهرهکشی اقتصادی آنها را تسهیل میکند. به بیان دیگر، رابطه مرکز و حاشیه امر طبقاتی را در حاشیه میانجیگری میکند و به آن خصلتهای ویژه و منحصر به فرد میبخشد. از این جهت بنظر میرسد که بالقوگیهای اجتماعی بیشتری در حاشیه (و فمینیسم برآمده از آن) به نسبت مرکز وجود دارد، در وهله اول برای رویارویی عریان با سیاستهای طبقاتی فعلی یا آلترناتیوهای راستگرایی که مسئله عدالت اجتماعی را به کل انکار میکنند. در وهله دوم، فمینیسم برآمده از حاشیه، در برابریخواهطلبی و تودهای کردن هر چه بیشتر جریان فمینیسم غالب کشور و هدایت آن به سمت فعالیتهای غیرنخبهگرایانه، با تاکید همزمان بر مبارزه طبقاتی و مبارزه با نژادپرستی پانایرانیستی، نقش مهمی ایفا می کند. فمینیستهای حاشیه در ایران خواستار توجه بیشتر به تجربیات روزمره تهیدستان با رویکرد اقتصاد سیاسی برای درک مناسبات جنسیتی هستند و بیشتر از سایرین ارتباط بین سپهرهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را در مرکز توجه قرار میدهند[27].
بنابراین اگر جریان فمینیستی بناست فراگیر شود و نقش اصلی را در اعتراضات پیشرو بازی کند، طوری که بتواند خواستها و منافع طبقات، ملیتها و گروههای مختلف را به هم پیوند زند، این وجه را بیش از همه فمینیستهای حاشیهای تقویت خواهند کرد. به این علت که تجربه زیسته مردمان در حاشیه، به شکل بالقوه، امکان های معرفتشناسانه و سیاسی بیشتری را برای برساخت رویکردی ضدطبقاتی، شمولگرا و کمترنخبهگرایانه در اختیار آنها قرار داده است. به این اعتبار، توجه به مناسبات طبقاتی در مناطق پیرامونی هم منبعی ست از الهام برای اینکه اینبار به حاشیه نه به چشم قربانی خشونت، بلکه به مثابه سیاست رهاییبخش بنگریم؛ و هم منبعی ست از تنش، آنجا که منافع متضاد نیروهای درگیر در جنبش سراسری را مرئیتر میکند.
تجربه زیسته مادی و موقعیت فرودست بهحاشیهرفتگان، به ویژه تهیدستان مرزنشین، حتی میتواند در سطح روششناختی نیز امکانهای جنبش سراسری را توسعه دهد. کسانی که در مرزها بزرگ شده اند، درک شناورتری از هویت دارند و برایشان فرامرزی اندیشیدن یا چندهویتی بودن به واسطه موقعیت مادی تجربه شده، قابل تصورتر و ملموستر است. بسیاری از کردها و عربها و بلوچها، زمینه مادی بیشتری دارند برای درک این موضوع که «ایرانیت»ی که در قالب هویت متصلب فارس-شیعی در آمده و عموما بورژوازی کشور آن را نمایندگی میکند، بیش از هرچیز اسم رمز سرکوب است. درست به دلیل همین تفاوت است که در مناطق پیرامونی، «پرچم سه رنگ» (با هر نشانی در مرکز آن) تاریخا نماد مرکزگرایی دیکتاتورها (سلطنتی و دینی) و سمبل سرکوب بوده ولی برای مردم عمدهی مردم در مرکز کشور نمادی مثبت از «هویت مشترک» ایرانی است. یعنی از یک طرف اتفاقنظری بر سر ایرانیت به عنوان هویت اول جمعیت بزرگی از کشور وجود ندارد، چون بسیاری از مردم پیرامونی قبل اینکه خود را ایرانی بدانند، کرد، آذری، عرب، بلوچ، لر و … میدانند. از طرف دیگر، در قیام ژینا بارها تصاویری از آتش زدن پرچم سه رنگ در کردستان و بلوچستان منتشر شد، چون این مردم عمیقا با آن احساس بیگانگی میکنند و چون این «هویت مشترک» اساسا بر طرد تاریخ و فرهنگ و بر دیگریسازی و فقیرسازی میلیونها نفر از مردم ملل تحت ستم استوار بوده است. در چنین شرایطی، آنچه میتواند اعتمادسازی دوجانبه را تقویت کند، به رسمیت شناختن هویتهای سیال چندگانهای است که مناطق پیرامونی همچون امکانی روششناختی پیش پای جنبش گذاشتهاند و فاصلهگیری هرچه بیشتر از تعاریف همگونساز و سرکوبگری که از «ایرانیت» به عنوان تنها هویت مشروع نام میبرند. اقلیتهای جنسی یکی دیگر از گروههای در حاشیهای اند که میتوانند امکانهای نظری و سیاسی زیادی به منظور فراروی از دوگانههای هترونورماتیو در اختیار جنبش قرار دهند؛ آنها قادرند، به ویژه در فرم، به جنبش سراسری سیالیت ببخشند، طوریکه بتواند از دوگانه مرکز-حاشیه در قالب صورتبندیهای نورماتیو فراتر رود و با الهام از هویتهای نانباینری و سیال جنسی، چندمرکزیت را در دستور کار خود قرار دهد. این چندمرکزی بودن، در بخش دوم این یادداشت که به زودی منتشر میشود، مفصلتر مورد بحث قرار خواهد گرفت.
[1] https://harasswatch.com/news/2132/%D8%B2%D9%86-%D8%A8%D9%84%D9%88%DA%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%87%C2%A0%D8%AC%D8%AF%D8%A7%D9%84-%DA%A9%D9%87%D9%86%D9%87-%D9%88-%D9%86%D9%88
[2] ASGHARZADEH Ailreza, Iran and the challenge of diversity: Islamic fundamentalism, Aryanist racism, and democratic struggles, Springer, 2007.
[3] Rostampour, Somayeh. “Hiérarchies au sein des mouvements féministes en Iran. Marginalisation des femmes des minorités ethniques dans la production féministe académique et militante.” Genre, sexualité & société Hors-série n° 4 (2023).
[4]. اگر تنها به چند عامل بخواهیم اشاره کنیم، غلبه رویکرد پوزیتیویستی در علوم اجتماعی و نیز سلطه گفتمان همگنساز قانون اساسی و دینی مانع از درک کامل ناهمگونی جامعه در ایران شده است. نگاه کنید به توفیق ابراهیم، «توفیق ابراهیم، «جامعه گذار و گفتمان پسااستعماری: تأملی بر بحران علوم اجتماعی در ایران»، مجله علوم اجتماعی ایران، ۱۳۹۰.
[5] احساس تعلق به ایران در میان اقوام ایرانی، نویسندگان: سید صمد بهشتی محمد حقمرادی، منتشر شده در مجله جامعه شناسی کاربردی، سال بیست و هشتم پاییز 1396 شماره 3
قادرزاده، امید، و محمدزاده، حسین. (۱۳۹۷). مطالعه پیمایشی هویت طلبی قومی و سیاسی شدن قومیت کردهای ایران. پژوهش های راهبردی مسائل اجتماعی ایران (پژوهش های راهبردی امنیت و نظم اجتماعی)، دوره۷7 شماره ۱.
[6] دسگوهاران در متنی با عنوان : چرا دختر چابهاری اسم رمز ماست؟ گروه «دسگوهاران» مجموعه ای متشکل از فعالین مبارز زن بلوچ داخل کشور است که در میانه قیام انقلابی ژینا در تاریخ پانزدهم مهر ماه ۱۴۰۱ اعلام موجودیت کرد.
[7] در جمعههای انقلابی بلوچستان بارها شعارهای انقلابی علیه شاه و شیخ (مثل نه سلطنت نه رهبری، دموکراسی برابری) را شنیدیم. در کردستان، که سینمای غالب در ایران همواره به عنوان «جغرافیای عقبافتاده» به تصویرش کشیده، مردم فریاد زدند: «کرد بلوچ آذری، آزادی و برابری»؛ حتی شعار «زنده باد سوسیالیسم» طنینانداز شد و بلندگوهای مسجد سرودهای انقلابی کوردی پخش کردند. همین موضوع وجه تبلغیاتی، سیاسی، استعماری و خیالی نگرشهای نورماتیو جنسیتزده و نژادپرستانه به حاشیه را بیش از پیش برجسته میکند. در همان زمان لمپنهای سلطنتطلب به ظاهر «مدرن» در خیابانهای اروپا و آمریکا و استرالیا فریادهای جنسیتزدهای چون «سبزی پلو با ماهی..» و «باقالی پلو با گردن…» سر میدادند و از بکاربردن انواع شعارهای ارتجاعی نژادپرستانه و بازتولید کلیت گفتمان سرکوبگر رژیم در استفاده از واژگان تجزیه طلب و … دریغ نکردند.
[8] زنان طبقات پایین در حاشیههای کشور ، با سرمایه اجتماعی (شهرت، دسترسی به اینترنت، شبکه روابط، رانت) اقتصادی (دارایی، ارث، سرمایه) و فرهنگی (تحصیلات، تسلط بر انواع زبان ها، هنر، مهارت) کمتر، و به ندرت مورد توجه عمومی بودهاند بنابراین عکس های آنها دیرتر و کمتر منتشر میشوند. به عنوان مثال، ۵۳ روز طول کشید تا تصویر هستی نارویی، کودک هفتساله کشته شده بلوچ منتشر شود. بسیاری از زندانیان زن غیرطبقه متوسطی به ویژه در مناطق غیرمرکزی گمنام ماندهاند؛ برای زنان معترض بازداشتشده در حومههای حاشیه تهران مخصوصا منطقه شهریار، دادگاه حضوری تشکیل نشده یا دادگاهشان چنددقیقهای و به صورت ویدئو کنفرانس-تلفنی بوده و در مواردی حتی بدون تشکیل دادگاه رای قاضی صادر شده است. در این دادگاههای مجازی با کیفیت بسیار پایین به علت وخامت اینترنت، اغلب آنها حکم دو سال حبس گرفتهاند، بدون اینکه احکام صادره انعکاس خاصی در رسانه ها داشته باشند.
[9] در ادارات و شرکتهای مهم دولتی مناطق حاشیهای اگر عرب یا کورد یا بلوچ باشید به سختی استخدام میشوید؛ در مواردی از کارمندان غیرفارس خواسته شده که نامهای غیرفارسی خود را تغییر دهند. بیکاری و عدم استخدام عامدانه مردم بومی غیرفارس و غیرشیعی در نهادها و سازمانهای دولتی و گرانی و فساد نهادینهشده به فقر در مناطق حاشیهای کشور دامن زده و کودکان قربانیان اصلی آن اند. برای تسریع در فرایند ادغام و سرکوب ناسیونالیستی، ملل تحت ستم اجازه ندارند به زبان مادری آموزش ببینند و به تبع رشد تحصیلی آنها بسیار پایینتر از استاندارد کشوری است. ساختمانهای مدارس کهنه اند و تعمیر نمیشوند و کمبود معلم و کلاسهای درس عادیسازی شده است. شمار زیادی از دانشآموزان در مناطق حاشیهای به دلیل فقر سیستماتیک ادامه تحصیل نمیدهند و به همین دلیل موقعیت فرودست آنها اغلب در تمام عمرشان تغییری نمیکند. فارغالتحصیلان دانشگاهی یا جذب بازار کار نمیشوند و یا در صورت استخدام مورد تبعیضاند و اغلب تنها قادر به تصدی پستهای دون هستند. زندانها در مناطق پیرامونی کشور مملو از زندانیان بیگناه برای ایجاد رعب و اشاعه هراسافکنی است، به این علت که نگرشی امنیتی موجب بیشجرمانگاری آنها شده است. این زندانیان سیستماتیک شکنجه میشوند و به حبسهای طولانی محکوم میگردند و در موارد بسیاری دچار انتقامگیری کور دولتی میشوند و به دار اعدام سپرده میشوند، بدون اینکه دادرسیای اتفاق افتاده باشد. در مناطق حاشیهای کشور، حتی کشتار فراقضایی صدها نفر با تیر جنگی مأموران نظامی و امنیتی، اغلب واکنش جمعی خاصی بر نمیانگیزد و عاملان کشتار مورد مواخذه قرار نمیگیرند، بلکه تشویق میشوند و به درجه نظامی بالاتری ارتقاع مییابند؛ آنها در مناطق مرزی پستهای امنیتی میگیرند و خود همین کشتار بیشتر مردم را تسهیل کرده است. مطبوعات در این مناطق آزادی کمتری دارند و استفاده از زبان مادری بسیار محدود و کنترل شده و اغلب منحصر به موضوعات غیرسیاسی است. سرعت اینترنت کمتر و انسداد آن بیشتر و در نتیجه سرکوب مردمان حاشیهای در سکوت راحتتر انجام میشود. در بسیاری از این مناطق مشکل جدی آبرسانی، آلودگی صنعتی، خشکسالی، توزیع ریزگردها و همچین تخریب (عمدی و غیرعمدی) زیست بوم مردم وجود دارد که خود زمینه مهاجرت و تبدیل شدن مردمان صاحب زمین و سرزمین، به «ارتش ذخیره کار» یا «جمعیت مازاد نسبی» ای (relative surplus population) را فراهم میکند که همانطور که مارکس یادآور میشود، برای توسعه رشد سرمایهدارانه ضروری است.
[10] در مورد ملل جهان چهارم به منبع زیر مراجعه کنید:
GEORGE Manuel, MICHAEL Posluns, «The Fourth World: An Indian Reality », Ontario: Collier-Macmillan, 1974.
در مورد نظریه «استعمار بین-فرودستی» به مقاله کامران متین مراجعه کنید:
Matin, Kamran. “Decolonising Iran: A tentative note on inter-subaltern colonialism.” Current Anthropology 63, no. 2 (2022): 1-4.
در مورد کاربرد نظریه «استعمار داخلی» در مطالعات کردستان به منابع زیر مراجعه کنید:
Stone, John. “Introduction: Internal colonialism in comparative perspective.” (1979): 255-259.
Tuğrul, Barış. “Rethinking Internal Colonialism: Radicalization of the Kurdish Movement in Turkey.” International Journal of Conflict and Violence (IJCV) 16 (2022).
Salih, Mohammed A. “Internal cultural imperialism: The case of the Kurds in Turkey.” International Communication Gazette 83, no. 8 (2021): 733-752.
Hassaniyan, Allan, and Mansour Sohrabi. “Colonial management of Iranian Kurdistan; with emphasis on water resources.” Journal of World-Systems Research, 28 (2022).
Gunter, M. M. (2004). Why Kurdish statehood is unlikely. Middle East Policy, 11(1), 106-111.
Kirisci, Kemal, and Gareth M. Winrow. The Kurdish question and Turkey: An example of a trans-state ethnic conflict. Routledge, 2013.
Soleimani, Kamal, and Ahmad Mohammadpour. “Can non-Persians speak? The sovereign’s narration of “Iranian identity”.” Ethnicities 19, no. 5 (2019): 925-947.
در مورد کاربرد نظریه «استعمار داخلی» در مطالعات مناطق دیگر جهان به منابع زیر مراجعه کنید:
Hechter, Michael. Containing nationalism. OUP Oxford, 2000.
Hechter, Michael. Internal colonialism: The Celtic fringe in British national development, 1536-1966. Vol. 197. Univ of California Press, 1977.
Casanova, Pablo Gonzalez. “Internal colonialism and national development.” Studies in comparative international development 1 (1965): 27-37.
DAS Raju J, « Reconceptualizing capitalism: Forms of subsumption of labor, class struggle, and uneven development », Review of Radical Political Economics, 44, no. 2, 2012, pp. 178-200.
HECHTER Michael, Internal colonialism: the Celtic fringe in British national development, Routledge, 2017.
CASANOVA Pablo Gonzalez, « Internal colonialism and national development », Studies in comparative international development, 1, no. 4, 1965, pp. 27-37.
[11] ELLING Rasmus Christian, Minorities in Iran: Nationalism and ethnicity after Khomeini, Springer, 2013.
در زمینه «اضمحلال دولت توسعه در سرمایهدای جهانی» نگاه کنید به مقالهی زیر از مرتضی سامانپور:
https://www.radiozamaneh.com/757570/
[12] وقتی یک «گروه اجتماعی» (فارس) با مداخله کشورهای استعمارگر به «ملت» بدل میشود و بدین ترتیب از امتیازاتی برخوردار میشود که به قیمت محرومسازی و طرد گروههای اجتماعی دیگر(ملل تحت ستم) بدست آمده، دسته اخیر لزوما راه انفعال در پیش نمیگیرد؛ گروههای طرد شده ملی به منظور الغای مناسبات ناعادلانه و نابرابر، بر «ملتبودگی» خودشان به شکلی برابر تاکید و اصرار میورزند و به تبع به دولت مرکزی به چشم اشغالگر یا استعمارگر نگاه میکنند؛ این اتفاقی است که دست کم در کردستان روی داده است.
[13] https://www.radiozamaneh.com/742391/
[14] اسماعیل شهبخش، عموی فرزاد شهبخش از کشتهشدگان جمعه خونین زاهدان ، در ویدیویی اشاراتی از این دست دارد: «به چه جرمی شلیک کردید؟ اگر بهخاطر سنگپراکنی هست، پس بنابراین در فلسطینِ اشغالی نباید یک فلسطین زنده میبود، نه یک مرد و نه یک زن، کسانی که همیشه سنگپراکنیهاشون توی تلویزیون جمهوری اسلامی هم پخش میشود»
[15] «بعد از اشغال، کشتار، جسددزدی، ربودن معترضان و تخریب منازل، روی دیوارها نشانههای استعماری بهجا میگذارد تا هژمونی خود با زور و ارعاب تحمیل کند. نازیها در لهستان، آمریکاییها در ویتنام، عراقیها در خرمشهر و اسرائیلیها در کرانهی باختری چه کردهاند؛ سپاهیان جمهوری اسلامی نیز طی قیام ژینا بیش از پیش خود را به عنوان اشغالگر در کردستان معرفی کردند و البته که دفن شدن در سرزمین اشغالشده پایان هر اشغالگری است»، همانطور که در لینک زیر آمده:
https://t.me/BlackFishVoice1/3176
[16] http://news.bbc.co.uk/2/hi/world/monitoring/media_reports/1604970.stm
[17] Rostampour, Somayeh. “Clivages ethniques au sein du mouvement protestataire iranien: À l’encontre du mythe «Une nation, Un État 1».” Multitudes 2 (2021): 112-119.
[18] برای آنچه بر سر جوانرود آمده به گزارش مفضل و مهمی که شبکه حقوق بشر کردستان منتشر کرده مراجعه کنید با عنوان « گزارش تحقیقی درباره جنایت جمهوری اسلامی در شهر جوانرود؛ آتش جنگ حاکمیت بر دستهای خالی و سنگرهای خشم مردم»: https://kurdistanhumanrights.org/fa/publications-fa/documentation-fa/2023/09/05/p29069/
[19] طرد فرهنگی به واسطهی سیاستهای ناسیونالیستی ادغام، در عمل طرد آنها در ساختار اصلی اقتصاد رسمی کشور را به همراه داشته که زمینهساز رشد اقتصاد غیررسمی (مجرمانه) و استثمار اقتصادی بیشتر این مردمان شده است. به این اعتبار، رابطه استبدادی و شبهاستعماری دولتی، در سطح اجتماعی و اقتصادی نیز بسط داده شده و رابطه مبتنی بر بهرهکشی و تبعیض را تقویت کرده است. در چنین شرایطی ملل تحت ستم همواره در برابر دوگانه «ادغام در فرهنگ غالب بیرونی» یا «ناسیونالیسم» به عنوان دو راه حل موجود برای حل بحرانهایی چون بیکاری، فقر، فرودستی فرهنگی و احساس استیصال در برابر دولت مرکزی نژادپرست سرکوبگر مواجه بودهاند. خلقهای ایران اغلب راه دوم را ترجیح دادهاند؛ وقتی آدمها بخاطر تعلق به یک ملیت یا اقلیتملی (بلوچبودن، کوردبودن و …) جرمانگاریشده یا کشته میشوند، بازماندگانی که شاهدان دادخواه هستند، با ادای دین و احترام به همان هویت و برای ارزشدهی دوباره به آن، و در واقع برای پاسداشت «زندگی» در برابر «مرگ» از آن هویت سرکوبشده پرچمی برای مبارزه میسازند؛ این واکنشی بوده که الجزایریها در برابر فرانسویهای استعمارگر، کردها در برابر دولت مرکزی شوینیست ترکیه، یهودیها در برابر نازیها و سیاهپوستان در برابر سفیدپوستان نژادپرست برتریطلب از خود نشان دادهاند.
[20] گروههای اقلیت همچون دفاعی در برابر سیاست ادغام اجباری، اغلب مبارزه با سیاستهای شبهاستعماری دولتی، حتی در قالب ناسیونالیسم غیرفارس را، به عنوان واقعبینانهترین راهحل موجود برای جلوگیری از بازتولید فرهنگ فقر برای نسلهای بعدی انتخاب کردهاند، به این منظور که کنترل منابع تضمینکننده آینده مردمان مناطق پیرامونی، به دست «خودیها» داده شود. البته تجربه جنبشهای ضداستعماریای که پیروز شدند و به قدرت رسیدند، از جمله در افریقا و امریکای لاتین و حتی جایی مثل هریم کوردستان عراق، نشان داده که «خودی»ها تا زمانیکه که بورژوازی محلی را نمایندگی کنند، به استعمارگران-امپریالیستهای فرامحلی همچنان وابسته بمانند و فساد یا برتری مناسبات خانوادگی یا انحصار منابع موجود را در دستور کار قرار دهند، به سختی میتوانند راهی به سوی رهایی از فرهنگ فقر برای اکثریت مردم استعمارزده بگشایند. با اینحال، همه جنبشهای ضداستعماری محکوم به طی کردن این مسیر نیستند؛ همانطور که شکست سوسیالیسم شوروی به معنای این نیست که مبارزه ضدطبقاتی از معنا تهی شده یا لزوما به استالینیسم ختم میشود، ناکامی غالب جنبشهای ضداستعماری در پیشبرد سیاستی رهاییبخش و جمعی نیز به معنای این نیست که مبارزه با اشکال مختلف استعمار و تلاش برای بازپسگیری کنترل منابع محلی بیفایده است یا لزوما به سلطه ناسیونالیسم هویتگرایانه لیبرال فاسد منجر خواهد شد.
[21] او شهروندی افغانستانی بود که سالها با مجوز اقامت موقت در بلوچستان زندگی میکرد ولی نهادهای امنیتی خانوادهاش را تهدید کردند که اگر مرگ اش را علنی کنند، کارت اقامت خانواده تمدید نخواهد شد و به افغانستان تحت کنترل طالبان بازپسفرستاده خواهند شد. به همین دلیل هویت و عکس او تا ۷۲ روز پس از مرگش فاش نشد. او تنها نیست؛ بسیاری از زنان بلوچ شناسنامه ندارند و از تحصیلات مناسب محروم اند؛ وقتی آنها به قتل میرسند، چند هفته طول میکشد تا عکسهای آنها منتشر شود (اگر اصلا ارزش خبری پیدا کند).
[22] دانیال پایبندی تنها یکی ازچندین کودکدانشآموزان کارگری است که در سن ۱۷ سالگی ۲۵ آبان در سقز کشته شد. ایمان بهزادپور کارگر دیگری است که در سنندج کشته شد. این لیست دنبالهدار است.
[23] دسگوهاران در متنی با عنوان : چرا دختر چابهاری اسم رمز ماست؟
[24] https://t.me/Tawarcollective/51
[25] https://bidarzani.com/46223/
[26]https://harasswatch.com/news/2132/%D8%B2%D9%86-%D8%A8%D9%84%D9%88%DA%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%87%C2%A0%D8%AC%D8%AF%D8%A7%D9%84-%DA%A9%D9%87%D9%86%D9%87-%D9%88-%D9%86%D9%88
[27] فمینیستها با کار با زنان در محلات حاشیهای کلانشهرها یا در حاشیههای شهرهای کوچک، به ویژه حول موضوع خشونت علیه زنان، بیش و پیش از سایرین به اهمیت لحاظ کردن عامل اقتصادی و طقبقاتی در تحلیلهایشان از جنسیت پی بردند و این روند را آغاز کردهاند. به همین دلیل در سالهای اخیر متون فمینیستی زیادی پیرامون اقتصاد سیاسی فمینیستی ترجمه و حتی بعضا تالیف شده است که نشانهی توجه ویژهی این جریان به موضوع است.
0 Comments